وبلاگ شخصی دکتر امیدی

مهندسی عمران و سرمایه گذاری دربازارهای مالی

وبلاگ شخصی دکتر امیدی

مهندسی عمران و سرمایه گذاری دربازارهای مالی

در گذر از سختیها همیشه امیدوار باشید و تجربه بیاندوزید

به یاد داشته باشید که


امید

دارویی است که شفا نمی دهد ، اما درد را قابل تحمل می کند


 و تجربه

معلم سختگیری است که  اول امتحان میکند و بعد درس می دهد

نظرات 2 + ارسال نظر
مجنون جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ

سلام مهندس جان...
راسیتش چند روزیه حالم خیلی گرفتس چند روز که نه چند ساله.انگیزه ای که قبلنا داشتم دیگه اصلا ندارم یجورایی دچار ناامیدی شدم.فکر کنم بدونین درد عاشقی چه دردی.هیچکس نمیدونه چه دردی دارم واقا نمیدونن.عاشق کسیم که یکی از بستگان نزدیکه و باهاش تماسم دارم و تنها مشکلم اینه که نمیتونم حرفامو بهش بگم هر موقع که میخوام بگم دستو پامو گم میکنم.تو حرفای دیگه باهاش خیلی راحتم.یعنی میترسم.چند ساله که دارم عذاب میکشم.میترسم کار از کار بگذره دیر بشه دیگه خسته شدم.شاید این حرفارو نباید میزدم.ولی دلم خیلی گرفته.من ۲۲سالمه در حاله حاضر دانشجو هستم...ببخشید این حرفارو زدم ولی خواهش میکنم کمکم کنید..میدونم تجربتون زیاده...مرسی...

پاسخ شما باید به طور اختصاصی داده بشه ...از طریق ایمیل با من تماس بگیرید..مشکل شما کاملا قابل حل است نگران نباشید

طاهری چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:56 ب.ظ

سلام
داستانی برای افراد نا امید

آبدارچی شرکت مایکروسافت

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد

رئیس هیئت مدیره مصاحبهش کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید و گفت:

«شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین...

مرد جواب داد:

«اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»

رئیس هیئت مدیره گفت:

«متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین.و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.»

مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.نمیدونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه.

تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره.

یعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت.

در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایهش رو دو برابر کنه.

این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت.

مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه.

در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد.

به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت ....

پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکاست.

شروع کرد تا برای آیندهی خانوادهش برنامه ربزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه عمر بگیره.

به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد.

وقتی صحبت شون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»


نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید:

«شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین..

میتونین فکر کنین به کجاها میرسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:

آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت




مطلب شما بسیار عالی و عین حقیقت بود..با تشکر از شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد